وگاهی که دلم خیلی میگیره

یه ترانه

یه غزل

کمی اروومم میکنه

ولی من...

خاطره یعنی غصه ی نبودن تو

 

وحالا

 

منم و این همه خاطره

 

مگر تو به دادم برسی

 

 

 

مثل...

نیکوست حال ما که نکو باد حال گل......

می توان مثل کبوتر آشنای آسمان بود

می توان مثل پرستو نغمه ای دور از خزان بود

می توان مانند باران لحظه هایی ناب و تر داشت

یا که مانند بهاران عاشق و سبز و جوان بود

می توان آه سحر شد مثل بغضی پر شرر شد

مثل اشکی در به در شد گریه های بی امان بود

می توان همچون نسیم از رفتن و رفتن نترسید

همچو قطره های بی رنگ راهی آن بیکران بود

می توان جوشید از عشق می توان نوشید از شوق

یاخروشید از دل درد یکسره شور و فغان بود

می توان مانند یک شعر در دل خسته توان بود

در تن مرده روان بود می توان شد می توان بود

باید از پوچی بکوچیم راز بودن را بفهمیم

دور مانیم از بد و زشت هر چه خوبی ها همان بود

خداحافظ

سلام خودش به به تنهایی یه شعره

خداحافظ هم همینطور

هردوشون هم میتونن قشگ باشن

خداحافظ چشم های نجییبم

خداحافظ آشنای غریبم

خداحافظ ای فراز وفرودم

خداحافظ ای قیام وقعودم

خداحافظ ای سلام وسلامم

خداحافظ ای تمام تمامم 

خداحافظ ای ترانه ی بودن

خداحافظ ای بهانه ی بودن

خداحافظ ناز ناز قشنگم

خداحافظ ای نیاز قشنگم

خداحافظ لحظه های بهاری

خداحافظ ای هوای بهاری

خداحافظ عاشقانه ترینم

خداحافظ بی نشانه ترینم...

ترانه

هدیه ای برای آن که بارانیست...

 

زندگی پنجره های بسته نیست

لحظه های زرد و پرشکسته نیست

زندگی پرواز تا اوج "من"است

زندگی ثانیه های خسته نیست

 

باز باید از ترانه پر شویم

باز باید از جوانه پر شویم

از شروعی شاعرانه پرشویم

باز باید از بهانه پرشویم

 

تا کی آوای پریشانی بس است

روزهای خیس وبارانی بس است

لحظه های سرد ویرانی بس است

تو خودت هم خوب میدانی بس است

 

باید از نو جست وجویی تازه کرد

در ترانه شست وشویی تازه کرد

داستان غصه را دیگر نگفت

بادل خود گفت وگویی تازه کرد

 

می شود مهر ووفا را یافتن

می شود اوج صدا را یافتن

می شود دست دعا را یافتن

می شود گشت وخدا را یافتن

 

من پرم از راه های سخت ودور

من پرم از حس زیبای عبور

قلب من مملو امید وشعف

چشم هر چه غصه وغم کور کور

 

 

 

هیچ...

گفتیم برای هیچ

شنفتیم برای هیچ

خواندیم برای هیچ

ماندیم برای هیچ

ساختیم برای هیچ

سوختیم برای هیچ

آزردیم برای هیچ

مردیم برای هیچ

چیزی نبود

چیزی نشد

هیچ بودیم و

باز هیچ شدیم

همین همین و

دیگر... هیچ

می دانم که بهار و انتظار

هر دو زیبایند

وبرای کبوتر شوق پریدن

کمتر از التهاب پرواز نیست

می دانم که قفس ها نمی دانند

حتی نفس های پرنده هم اسمانیست

وهیچ سدی خبر ندارد دریا در دل رودخانه

چه موجی می زند

می دانم که فاصله بی معناست

برای دو همدل

وبرای عشقبازی نه نگاه

که خیال هم کافیست

می دانم همه را می دانم

اما کاش اینجا بودی

فاصله

فاصله کدام فاصله

میان من و تو

که دل هایمان یکیست

واو فاصله نیست

واو تنها حرف اضافه ایست

که به تنهایی معنایی نمی دهد

میان من وتو که دل هایمان یکیست

فاصله بی معنیست

تنهایی

وقتی غم ها از همه سو تو را

محاصره کرده اند

به کجا باید پناه ببری؟

غمگین وتنها مجنون و شیدا

بریده از من بریده از ما

همدم گریه همنشین آه

آواره تر از امواج دریا

بیرنگ بیرنگ دلتنگ دلتنگ

همیشه با غم همیشه تنها

دیگر برایم فرقی ندارد

کویر وکابوس گلزار ورویا

هر روز باران هر روزطوفان

این غم تمامی ندارد آیا

تاکی سیاهی تاریکی ودرد

تاکی صبوری خدا خدایا

سلام سلام

سلام به تو وممنونم ازاینکه به من سر زدی

و همین طور ممنونم  از  همه ی اونایی که قبل از تو اومدن وبعد از تو میان

دوست خوبم 

من می خوام اینجا فقط از شعر بگم

وفقط هم از شعرای خودم  

و اگه شعری از کسی  دیگه  نوشتم مشخصات اونوهم می نویسم

تا اشتباه نشه

واز تو هم می خوام که نظرتو بگی

بازم ممنون